فیک عشق وحشی قسمت سیزدهم
از عمارت زده بود بیرون و تاشب نیومد پدربزرگ اش و عمه اش نگرانش بودن
غنچه داشت ظرف های کثیف رو میشست
و تمام شد سوگل دمنوش هوس کرده بود براش درست ک د برد و دید کاری نیست رفت توی اتاق ممنوعه تنها کسانی که میتوانستن بروند داخل اتاق ممنوعه ارباب و غنچه بودن آخر شب بود همه خواب بودن به جز غنچه و سوگل و رومان غنچه رفت اونجا و یه پيانو دید گرد و خاک داشت تمیزش کرد و میترسید بزنه رومان اومد خونه و گل شیرینی خریده بود داد به سوگل بوسش کرد و یکمی پیشش دراز کشید غنچه شروع کرد به زدن پیانو یهو رومان گفت الان میام سوگل گفت باشه عشقم رومان رفت باخودش گفت کی. رفته سراغ پیانوی مادرم تا در اتاق باز کرد دید غنچه داره آهنگ مورد علاقه ای رومان مینوازه و عرق نواختن بود یهو رومان داد زد دختره ای احمق با اجازه ی کی اومدی اینجا چشماشو خون گرفته بود محکم در. پيانو بست غنچه ترسیده بود آب دهنشو به زور قورت داد و گفت ارباب من عاشق پيانو هستم و
فقط میخواستم آرامش بگیرم همین معذرت میخوام رومان عصبی شد و محکم زد تو صورت غنچه گفت هریییی گمشو دختره ای گستاخ خدمتکار ها غنچه رو در آغوش گرفتن آرومش کردن یکی از خدمتکار رفت پیش رومان و گفت ارباب اجازه هست فردا توی حیاط عمارت یه تولد کوچک برای غنچه بگیریم رومان تازه متوجه شد چکار کرده گفت باید به خوبی برگزار بشه
غنچه داشت ظرف های کثیف رو میشست
و تمام شد سوگل دمنوش هوس کرده بود براش درست ک د برد و دید کاری نیست رفت توی اتاق ممنوعه تنها کسانی که میتوانستن بروند داخل اتاق ممنوعه ارباب و غنچه بودن آخر شب بود همه خواب بودن به جز غنچه و سوگل و رومان غنچه رفت اونجا و یه پيانو دید گرد و خاک داشت تمیزش کرد و میترسید بزنه رومان اومد خونه و گل شیرینی خریده بود داد به سوگل بوسش کرد و یکمی پیشش دراز کشید غنچه شروع کرد به زدن پیانو یهو رومان گفت الان میام سوگل گفت باشه عشقم رومان رفت باخودش گفت کی. رفته سراغ پیانوی مادرم تا در اتاق باز کرد دید غنچه داره آهنگ مورد علاقه ای رومان مینوازه و عرق نواختن بود یهو رومان داد زد دختره ای احمق با اجازه ی کی اومدی اینجا چشماشو خون گرفته بود محکم در. پيانو بست غنچه ترسیده بود آب دهنشو به زور قورت داد و گفت ارباب من عاشق پيانو هستم و
فقط میخواستم آرامش بگیرم همین معذرت میخوام رومان عصبی شد و محکم زد تو صورت غنچه گفت هریییی گمشو دختره ای گستاخ خدمتکار ها غنچه رو در آغوش گرفتن آرومش کردن یکی از خدمتکار رفت پیش رومان و گفت ارباب اجازه هست فردا توی حیاط عمارت یه تولد کوچک برای غنچه بگیریم رومان تازه متوجه شد چکار کرده گفت باید به خوبی برگزار بشه
- ۲.۹k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط